تروخدا ديگه تكنولوژي بيشتر از اين پيشرفت نكنه!
ما نمي‌تونيم بخريم هي الكي حسرت مي‌خوريم...

نسلي هستيم كه پشت نيسان و خاور خونديم عاقبت فرار از مدرسه
اما پشت هيچ لكسوز و بي ام و ننوشته بود عاقبت چي!!!

بازگشت شكوهمندانه پشه ها رو تبريك ميگم...
ماشالله تو اين چند ماه چقدم بزرگ شدن!!

به نسل هاي بعدي بگوييد: نسل ما نه سر پياز بود و نه ته پياز...
نسل ما خود ِ پياز بود كه هركي ديدمون، گريه كرد...

خدايا چي ديدي تو سوسك كه بهش بال دادي؟؟
نه واقعا واسم سواله
در من نديدي، در اون ديدي اونوقت ... !!!

من اگر به جاي نيمه ي گمشدم
دنبال دايناسور ميگشتم تا الان يقينا پيدا كرده بودم!

يه سواله كه خيلي وقته ذهنم رو مشغول كرده....
چرا با اينهمه پيشرفت تكنولوژي
نوار غزه به سي دي تبديل نشده؟؟

من آخرش با يخچال ازدواج مي كنم!
وقتي خوشحالي ميري در يخچالو وا ميكني!
وقتي ناراحتي ميري در يخچالو وا ميكني!
وقتي كسلي ميري در يخچالو وا ميكني!
داري با تلفن حرف ميزني ميري در يخچالو وا ميكني!
... وقتي نميدوني چته! ميري در يخچال و وا ميكني!
و...
آخه موجود اينقدر سنگ صبور !!
اينقدر محرم؟ اينقدر با حوصله!!

دسته ها : شادي - جوك
پنج شنبه یازدهم 3 1391

روزي،گوساله اي بايد از جنگل بكري مي گذشت تا به چراگاهش برسد.گوساله ي بي فكري بود
 و راه پر پيچ و خم و پر فراز و نشيبي براي خود باز كرد.
روز بعد،سگي كه از آن جا مي گذشت،از همان راه استفاده كرد و از جنگل گذشت.
مدتي بعد،گوساله راهنماي گله،آن راه را باز ديد و گله اش را وادار كرد از آن جا عبور كنند.
مدتي بعد،انسان ها هم از همين راه استفاده كردند:مي آمدند و مي رفتند،به راست و چپ مي پيچيدند،
بالا مي رفتند و پايين مي آمدند،شكوه مي كردند و آزار مي ديدند و حق هم داشتند.اما هيچ كس سعي نكرد راه جديد باز كند.
مدتي بعد،آن كوه راه،خياباني شد.حيوانات بيچاره زير بارهاي سنگين،از پا مي افتادند
 و مجبور بودند راهي كه مي توانستند در سي دقيقه طي كنند،سه ساعته بروند،
مجبور بودند كه همان راهي را بپيمايند كه گوساله اي گشوده بود.
سال ها گذشت و آن خيابان،جاده ي اصلي يك روستا شد،و بعد شد خيابان اصلي يك شهر.
همه از مسير اين خيابان شكايت داشتند،مسير بسيار بدي بود.
در همين حال،جنگل پير و خردمند مي خنديد و مي ديد 
كه انسان ها دوست دارند مانند كوران،راهي را كه قبلا باز شده،طي كنند،و هرگز از خود نپرسند كه آيا راه بهتري وجود دارد يا نه؟

دسته ها :
پنج شنبه یازدهم 3 1391

در ايام قديم يه كشتي باري بود كه ناخداي شجاعي داشت.
يك روز دزدان دريايي به كشتي حمله كردند
ناخدا گفت : اون پيراهن قرمز منو بياريد، پيراهن رو پوشيد و در كنار ملوانانش مردانه جنگيد و دزدان را فراري داد.
از او فلسفه پيراهن قرمز را پرسيدند.
گفت: براي اين است كه اگر من زخمي شدم و خونريزي كردم، شما نفهميد و روحيه تان را از دست ندهيد.
چند بار ديگر هم همين اتفاق افتاد و هر بار دزدان در مصاف با كاپيتان پيراهن قرمز شكست مي خوردند.
يك روز ديده بان گفت : 10 تا كشتي دزدان همزمان به ما حمله كرده اند.
همه وحشت كردند يكي دويد تا پيراهن قرمز كاپيتان را بياورد.
كاپيتان كه اين دفعه حسابي ترسيده بود گفت: پيراهن قرمز لازم نيست،
اون شلوار قهوه اي منو بياريد !!!! :))))))
(ارسال از دوست خوبمون حامد)

دسته ها :
چهارشنبه دهم 3 1391

دركدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرين جنگش

اعلاميه استقلال امريكا دركجا امضاشد؟
در پايين صفحه

علت اصلي طلاق چيست؟
ازدواج

علت اصلي عدم موفقيتها چيست؟
امتحانات

چه چيزهايي را هرگز نمي توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام

چه چيزي شبيه به نيمي از يك سيب است؟
نيمه ديگر ان سيب

اگر يك سنگ قرمز را در دريا بيندازيد چه خواهد شد؟
خيس خواهد شد

يك ادم چگونه ممكن است هشت روز نخوابد؟
مشكلي نيست شبها مي خوابد

چگونه مي توانيد فيلي را با يك دست بلند كنيد؟
شما امكان ندارد فيلي را پيدا كنيدكه يك دست داشته باشد

اگر در يك دست خود سه سيب و چهارپرتقال و در دست ديگر سه پرتقال و چهار سيب داشته باشيد كلا چه خواهيد داشت؟
دستهاي خيلي بزرگ

اگر هشت نفر در ده ساعت يك ديوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟
هيچي چون ديوار قبلا ساخته شده

چگونه مي توانيد يك تخم مرغ خام را به زمين بتوني بزنيد بدون ان كه ترك بردارد؟ 
زمين بتوني خيلي سخت است و ترك بر نمي دارد

ارسال از مرتضي

دسته ها :
چهارشنبه دهم 3 1391

اين متن توسط مؤسسه ي آنتوني رابينز براي موفقيت شما فرستاده شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان فرستاده شده است .

يك - به مردم بيش از آنچه انتظار دارند بدهيد و اين كار را با شادماني انجام دهيد .

دو - با مرد يا زني ازدواج كنيد كه عاشق صحبت كردن با او هستيد. براي اينكه وقتي پيرتر مي شويد، 
مهارت هاي مكالمه اي مثل ديگر مهارت ها خيلي مهم مي شوند .

سه - همه ي آنچه را كه مي شنويد باور نكنيد، همه ي آنچه را كه داريد خرج نكنيد و يا همان قدر كه مي خواهيد نخوابيد .

چهار - وقتي مي گوييد: دوستت دارم. منظورتان همين باشد .

پنج - وقتي مي گوييد : متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه كنيد .

شش - قبل از اينكه ازدواج كنيد حداقل شش ماه نامزد باشيد .

هفت - به عشق در اولين نگاه باور داشته باشيد .

هشت - هيچ وقت به رؤياهاي كسي نخنديد. مردمي كه رؤيا ندارند هيچ چيز ندارند.

نه - عميقاً و با احساس عشق بورزيد. ممكن است آسيب ببينيد ولي اين تنها راهي است كه به طور كامل زندگي مي كنيد .

ده - در اختلافات منصفانه بجنگيد و از كسي هم نام نبريد .

يازده - مردم را از طريق خويشاوندانشان داوري نكنيد .

دوازده - آرام صحبت كنيد ولي سريع فكر كنيد .

سيزده - وقتي كسي از شما سوالي مي پرسد كه نمي خواهيد پاسخ دهيد، لبخندي بزنيد و بگوييد : چرا مي خواهي اين را بداني؟

چهارده - به خاطر داشته باشيد كه عشق بزرگ و موفقيت هاي بزرگ مستلزم ريسك هاي بزرگ هستند .

پانزده - وقتي كسي عطسه مي كند به او بگوييد : عافيت باشد .

شانزده - وقتي چيزي را از دست مي دهيد، درس گرفتن از آن را از دست ندهيد .

هفده - اين سه نكته را به ياد داشته باشيد: احترام به خود، احترام به ديگران و مسئوليت همه كارهايتان را پذيرفتن.

هجده - اجازه ندهيد يك اختلاف كوچك به دوستي بزرگتان صدمه بزند.

نوزده - وقتي متوجه مي شويد كه كه اشتباهي مرتكب شده ايد، فوراً براي اصلاح آن اقدام كنيد .

بيست - وقتي تلفن را بر مي داريد لبخند بزنيد، كسي كه تلفن كرده آن را در صداي شما مي شنود .

بيست و يك - زماني را براي تنها بودن اختصاص دهيد .

يك دوست واقعي كسي است كه دست شما را بگيرد و قلب شما را لمس كند .اين پيام را پيش خود نگه نداريد.

ارسال از مهيار

دسته ها :
چهارشنبه دهم 3 1391

دروغ بگو ؛ تا باورت كنند....!!
آب زير كاه باش ؛ تا بهت اعتماد كنند....!!
بي غيرت باش ؛ تا آزادي حس كنند ....!!
خيانت هايشان را نبين ؛ تا آرام باشند ....!!
كذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!!
هرچه نداري بگو دارم، هر چي داري بگو بهترينش را دارم ....!!
.
اگر ساده اي ؛ اگر راست گويي ؛ اگر باوفايي .... اگر با غيرتي !
اگر يك رنگي .... هميشه تنهايي ... !!!!

(ارسال از دوست خوبمون شيدا)

دسته ها :
يکشنبه هفتم 3 1391

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند
هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت
اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت
گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند
پياده ‌روي درازي بود،تپه بلندي بود
آفتاب تندي بود، عرق مي‌ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه
تمام مرمري عظيمي ديدند كه
به ميداني با سنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب
زلالي از آن جاري بود.
رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازه‌بان: روز به خير
اينجا بهشت است
"چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان مي‌خواهد بنوشيد."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد.
از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌اي رسيدند.
راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد.
مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود
مسافر گفت: روز بخير
مرد با سرش جواب داد
- ما خيلي تشنه‌ايم . من، اسبم و سگم
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه مي‌خواهيد بنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود!"
- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند. چون تمام آنهايي كه حاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند.
(پائولوكوئليو)
(ارسال از دوست خوبمون دوستي)

دسته ها :
يکشنبه هفتم 3 1391

شايد اين تست براي شما تكراري باشد , اما ارزش دوباره امتحان كردنش را دارد ..

تست هوش بايد پس از خواندن سئوال در عرض فقط ۵ ثانيه به آن جواب درست را بدهيد در پايان تعداد پاسخهاي درست شما ضرب در ۱۰ ميشود و ميزان آي كيو شما را نشان ميدهد (آساني سوالات شما را گول نزند !!!)

۱- بعضي از ماهها ۳۰ روز دارند بعضي ۳۱ روز چند ماه ۲۹ روز دارد؟

۲- اگر دكتر به شما ۳ قرص بدهد و بگويد هر نيم ساعت ۱ قرص بخور چقدر طول ميكشد تا تمام قرصها خورده شود؟

۳- من ساعت ۸ شب به رختخواب رفتم و ساعتم را كوك كردم كه ۹ صبح زنگ بزند وقتي با صداي زنگ ساعت از خواب بيدار شدم
 چند ساعت خوابيده بودم؟

۴- عدد ۳۰ را به نيم تقسيم كنيد وعدد ۱۰ را به حاصل آن اضافه كنيد چه عددي به دست مي آيد؟

۵- مزرعه داري ۱۷ گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هايش به جز ۹ تا مردند چند گوسفند زنده برايش باقي مانده است؟

۶- اگر تنها يك كبريت داشته باشيد و وارد يك اتاق سرد و تاريك شويد كه در آن يك بخاري نفتي يك چراغ نفتي و يك شمع باشد
 اول كداميك را روشن ميكنيد؟

۷- فردي خانه اي ساخته كه هر چهار ديوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسي بزرگ به اين خانه نزديك ميشود اين خرس چه رنگي است؟

۸- اگر ۲ سيب از ۳ سيب بردارين چند سيب داريد؟

۹- حضرت موسي از هر حيوان چند تا با خود به كشتي برد؟

۱۰- اگر اتوبوسي را با ۴۳ مسافر از مشهد به سمت تهران برانيد و در نيشابور ۵ مسافر را پياده كنيد و ۷ مسافر جديد را سوار كنيد و در دامغان ۸ مسافر پياده و ۴ نفر را سوار كنيد و سرانجام بعد از ۱۴ ساعت به تهران برسيد حالا نام راننده اتوبوس چيست؟


ارزيابي تست براساس تعداد جوابهاي نادرست سطح هوش
۷تا و بيشتر دانش اموز دبستان
۶ تا دانش اموز دبيرستان
۵ تا دانشجو
۲-۳ استاد دانشگاه
۱ مديران ارشد . . . 
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
پاسخ تست ها
۱- تمام ماهها حداقل ۲۹ روز را دارند
۲- يك ساعت (شما يك قرص را در ساعت ۱ و ديگري را درساعت ۱/۵ و بعدي را در ساعت ۲ مي خوريد)
۳- ساعت كوكي نميتواند شب و روز را تشخيص دهد پس ب اولين ساعت ۹ كه برسد زنگ ميزند كه ساعت ۹ شب است
۴- حاصل ۷۰ است ( تقسيم بر نيم معادل ضرب در ۲ است)
۵- او ۹ گوسفند خواهد داشت
۶- كبريت
۷- سفيد چون خانه اي كه هر چهار ديوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد بايد در نوك قطب جنوب باشد
۸- همان۲ سيب
۹- هيچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسي)
۱۰- خوب خودتونيد ديگه( نام خودتان)

ارسال از رضا

دسته ها :
شنبه ششم 3 1391

به سلامتي اون پدري كه هنگام تراشيدن موي كودك مبتلا به سرطانش گريه ي فرزندش رو ديد
ماشين رو داد به دستش در حالي كه چشمانش پر از گريه بود گفت : حالا تو موهاي منو بتراش !

به سلامتي پدري كه نمي توانم را در چشمانش زياد ديديم ولي از زبانش هرگز نشنيدم ...!!!

به سلامتي پدري كه طعم پدر داشتن رو نچشيد ،اما واسه خيلي ها پدري كرد

به سلامتي پدري كه لباس خاكي و كثيف ميپوشه ميره كارگري براي سير كردن شكم بچه اش ، 
اما بچه اش خجالت ميكشه به دوستاش بگه اين پدرمه !

سلامتي اون پدري كه شادي شو با زن و بچش تقسيم ميكنه اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش . . .

به سلامتي پدري كه كفِ تموم شهرو جارو ميزنه كه زن و بچش كف خونه كسي رو جارو نزنن..

هميشه مادر را به مداد تشبيه ميكردم ، كه با هر بار تراشيده شدن، كوچك و كوچك تر ميشود…
ولي پدر ...
يك خودكار شكيل و زيباست كه در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميكند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ كس نميبيند و نميداند كه چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها

پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود" ... تمام نگراني هايم به يك باره رنگ ميباخت...!

وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! 
وقتي داره صورتش رو اصلاح ميكنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! 
وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... 
و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

پدرم ،تنها كسي است كه باعث ميشه بدون شك بفهمم فرشته هاهم ميتوانند مرد باشند ! به سلامتي هرچي پدره

خورشيد هر روز ديرتر از پدرم بيدار مي شود اما زودتر از او به خانه بر مي گرددبه سلامتي هرچي پدره . .

دسته ها :
شنبه ششم 3 1391

دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت.
با مرد خردمندي مشورت كرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند تا دختري سزاوار را انتخاب كند.
وقتي خدمتكار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد، چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسي نداري نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا.
دختر جواب داد : مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي كند ،
اما فرصتي است كه دست كم يك بار او را از نزديك ببينم.

روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت :
به هر يك از شما دانه اي ميدهم، كسي كه بتواند در عرض شش ماه زيباترين گل را براي من بياورد... ملكه آينده چين مي شود.

دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني كاشت .
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد ، دختر با باغبانان بسياري صحبت كرد و راه گلكاري را به او آموختند، اما بي نتيجه بود ، گلي نروييد .

روز ملاقات فرا رسيد
دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر كدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شكلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند .
شاهزاده هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسي كرد و در پايان اعلام كرد دختر خدمتكار همسر آينده او خواهد بود.
همه اعتراض كردند كه شاهزاده كسي را انتخاب كرده كه در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است.
شاهزاده توضيح داد :
اين دختر تنها كسي است كه گلي را به ثمر رسانده كه او را سزاوار همسري امپراتور مي كند : گل صداقت ...
همه دانه هايي كه به شما دادم عقيم بودند ، امكان نداشت گلي از آنها سبز شود!!!

دسته ها :
شنبه ششم 3 1391
X