ـ شيخ الطايفه محمد بـن حسـن طوسى متوفى به سال 460 هـ . ق، كه با يك واسطه، شاگرد شيخ صـدوق بـود، از ايشان به ايـن گـونه ياد مى كند: ابو جعفر محمد بن على بن حسين بـن بابويه قمى، دانشمندى جليل القدر، بزرگوار، حافظ احاديث بوده و در حفظ و كثرت علـم و حـديث در ميان علماى قـم همانندى براى او ديده نشـده است و قريب به سيصد جلد كتاب دارد.
ـ نـابغه بزرگ و فقيه سنت شكـن، مشهور به محمـد بـن ادريـس حلـى متـوفـى به سـال 598 هـ . ق، در كتـاب گـرانقـدر «سـرايـر» مـى فرمايد: «دانشمند مـوثق بزرگـوار، متخصص اخبار، ناقد آثار، عالم به رجال، حافظ بزرگ حديث، استاد و پيشواى ما شيخ محمد بـن بابويه است.
ـ ابـن شهر آشـوب او را مبـارز قمـى نـاميـده است.
ـ علامه حلـى از وى مانند نجاشى ياد مـى كند كه نجاشـى وى را وجه الطايفه ناميده است.
ـ فخر المحققيـن فرزند برومند علامه حلـى از وى به شيخ امام نام مى برد.
در ميـان فقهاى بزرگ به ذكـر گفتـار علامه بحـر العلـوم اكتفا مى كنيم كه مى نويسد:
ابو جعفر محمـد بن علـى بن حسيـن بن مـوسـى بـن بابـويه قمـى پيشوايى از پيشـوايان شيعه و ستونـى از استـوانه هاى شريعت است. او رئيـس محدثين و در آنچه از ائمه صادقيـن نقل كرده راستگوست. وى با دعاى امام زمان عليهالسلام متـولد شـد و از ايـن راه به فضيلت و افتخارى بزرگ نايل گشت».
خراسان
استر آباد و گرگان
نيشابور
مرو رود
سرخس
سمرقند
بلخ
ايلاق
فرغانه
همدان
بغداد
كوفه
مكه و مدينه
فيد
داشت.(1) درياي علوم بيكران و احاديث فراوان خود كه متكي به حافظه نيرومندش بود، بهره مند مي ساخت. رفت بزرگان فقه و حديث و استفاده از دانش آنها بود.(2) او در مجامع علمي، شركت مي كرد و ديگران را از بيشتر شهرهاي مهم و مراكز علمي زمان خود مسافرت كرد.(3) هدف وي از اين مسافرت ها، درك محضر كرد و خود نيز به درجات عالي علوم و معارف اسلامي در فقه، كلام، تفسير، رجال و حديث رسيد، به پس از آنكه شيخ صدوق پايه هاي علمي و اعتقادي خود را در قم از محضر استادان علم و روايت محكم و آمد چنين فقيهي بلند آوازه در اين شهرها، آثار و بركات فراواني به همراه
شيخ صدوق، در سال 347ه.ق هنگامي كه به اوج شهرت رسيده بود، به دعوت ركن الدوله ديلمي، به شهر ري رفت(6) و در آنجا تشكيل حوزه و كلاس درس داد و به تدريس فقه و احاديث اهل بيت: پرداخت.(7) او در ري در حضور ركن الدوله،(8) در مبحث امامت و غيبت امام زمان عليه السلام ، با متكلمان و فيلسوفان به مذاكرات علمي مي پرداخت و بر همه آنها پيروز مي گرديد. او دراين زمان، به رهبري و راهنمايي شيعيان، صدور فتوا و پاسخ به مسائل علمي و مذهبي آنان همت مي گماشت و از اينجا بود كه آوازه علمي اش در دنياي اسلام طنين افكند.(9)
محمد بن علي بن بابويه ابوجعفر ملقب به صدوق از بنيانگذاران فقه شيعه و در صف اول محدثين و يكي از برجسته ترين عالمان مذهب شيعه اثني عشري مي باشد. همانگونه كه فقه اهل سنت بر شش مجموعه حديث مبتني است كه آنها را صحاح سته گويند (صحيح بخاري - صحيح مسلم - سنن ابوداوود - سنن ترمذي - سنن ابن ماجه و سنن نسائي) و اين شش كتاب از ديدگاه اهل تسنن بسيار باارزش است. فقه شيعه اثني عشري هم مبتني بر چهار كتاب مي باشد كه در اصطلاح علماي بزرگوار شيعه به كتب اربعه معروف است كه نويسندگان و تصنيف كنندگان آنها عبارتند از محمد بن يعقوب كليني معروف به ثقة الاسلام كليني مصنف كتاب شريف كافي و دو كتاب ديگر يكي به نام تهذيب الاحكام و الاستبصار مربوط است به شيخ طوسي و چهارمين كتاب هم كتاب ارزشمند من لا يحضره الفقيه كه شيخ بزرگوار و رئيس المحدثين ابي جعفر معروف به شيخ صدوق تأليف نموده است. بنابراين شيخ صدوق يكي از اركان فقه شيعه به شمار مي رود. ايشان با مسافرتهاي دور و دراز در بلاد اسلامي و ارتباط با بزرگان و امرا و رجال فراوان و حضور در محافل سياسي و علمي و در پرتو منطق قوي و وسعت معلومات خود موفق شد مذهب اثني عشري و فقه و اصول و كلام شيعه را مدون نمايد. ايشان را صدوق مي گويند چون گفتار و نظرات او مورد قبول و تصديق ساير فقها بود لذا او را (صدوق) لقب دادند يعني هر چه گفته راست گفته است. شيخ صدوق با دعاي امام زمان روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه متولد شد و داستان از اين قرار است كه پدر شيخ صدوق علي بن بابويه كه او هم از فقهاي بزرگ شيعه است عريضه اي توسط حسين بن روح تقديم امام غايب حضرت مهدي(عج) كرد و استدعا مي كند كه من داراي فرزند ذكور نيستم و شما از خداوند براي من طلب فرزند پسر بنماييد. در جواب عريضه او حضرت پيام مي دهند كه بزودي خداوند دو پسر فقيه روزي او خواهد نمود و چنين شد. اين دو پسر يكي به نام ابوعبدالله حسين و ديگري ابوجعفر محمد معروف به شيخ صدوق بودند. ولادت شيخ صدوق در سال ۳۱۱ قمري و وفات او در سال ۳۸۱قمري بوده است كه در هنگام وفات سن مبارك اين عالم ارزشمند در حدود هفتاد سال بوده است. شيخ صدوق مسافرتهاي زيادي داشت از قم به ري كه آن روز پايتخت سلاطين شيعي مذهب آل بويه و مركز علما و رجال بوده سفر مي كند و از آنجا به خراسان. بعد به بغداد سفر كرده و در آنجا مجلس تدريس و روايت و حديث داير نموده و از بغداد به كوفه و سپس به زيارت خانه خدا مشرف شده و بعد از بازگشت به ايران سفري به همدان و بعد به خراسان و ماوراءالنهر چون سمرقند و ايلاق و خرغانه داشته و در همه سفرها مورد استقبال رجال علم و علماي شيعه قرار مي گيرد و در ايلاق يكي از رجال شيعه به نام ابوعبدالله محمد بن حسن علوي به او پيشنهاد كرد به سياق كتاب من لا يحضره الطبيب يعني كسي كه پزشك در دسترس ندارد (پزشك پيش خود) تأليف محمد ابن زكرياي رازي (م۳۱۱ق) كتابي در فقه تأليف كند و او كتاب من لايحضره الفقيه يعني كسي كه فقيه در دسترس (فقيه پيش خود) ندارد، تأليف نمود.
شيخ صدوق در حدود ۳۰۰ عنوان كتاب دارد. مرحوم نجاشي در رجال نام ۱۹۳ عنوان را ذكر كرده، مرحوم محمدبن سليمان تنكابني در قصص العلما ۱۸۹ تأليف شيخ صدوق را نام برده، سعيد نفيسي در مقدمه مصادقة الاخوان از ۲۱۴ كتاب منسوب به صدوق اسم مي برد و اين تأليفات عمدتاً در ابواب فقه و اصول و تفسير و سيره پيغمبر(ص) و ائمه (ع) و احتجاج و اخبار فضائل اهل بيت و اخبار غيبت و علائم ظهور امام غائب (عج) و پاسخ به سؤالات علماي بلاد اسلامي و مذاكراتي كه در دربار ركن الدوله ديلمي (درزي) در شرح عقائد اماميه و دفاع از مذهب اثني عشري بيان شده است و بعضي از آنها كه به چاپ رسيده عبارتند از التوحيد المقنع، علل الشرايع و ثواب الاعمال، عقاب الاعمال، اكمال الدين، مباني الاخبار، جامع الاخبار، مصادقة الاخوان، خصال، من لايحفره الفقيه، عيون اخبار الرضا، رسالة الاعتقادات، الهداية في الاصول كه قسمتي از كتاب اكمال الدين در يكصد سال قبل در هايدلبرگ آلمان به وسيله «مولر» منتشر شد و رساله اعتقادات به انگليسي ترجمه شده است. شيخ صدوق شاگردان بزرگي تربيت كرد كه معروفترين ايشان مرحوم شيخ مفيد و ابن شاذان مي باشند. بد نيست جهت عظمت شيخ صدوق داستاني در پايان اين مقال نقل شود. مرحوم آيت الله العظمي سيدشهاب الدين مرعشي نجفي كه از مراجع بزرگ شيعه در دو دهه قبل بودند، فرمودند پدرم آيت الله مرعشي در حدود ۶۰ سال قبل از نجف به قصد زيارت مرقد مطهر حضرت رضا(ع) سفر مي كنند، در شهرري خبر مي دهند سيل قبر شيخ صدوق را خراب كرده. ايشان مي روند كه قبر را تعمير نمايند، فرمودند وقتي رفتم مجبور شدم براي تعمير قبر شيخ صدوق سنگ قبر را بردارم. وقتي چشمم به درون قبر افتاد، ديدم بدن شيخ صدوق بعد از هزار و يكصد سال تقريباً صحيح و سالم است. حتي مرحوم شيخ ظاهراً روز جمعه بعد از غسل جمعه از دنيا مي روند. مرحوم آقاي مرعشي فرمودند خدا مي داند كه قطرات آب غسل در محاسن ايشان مشاهده مي شد. اين مطلب نشانگر عظمت اين عالم بزرگوار است كه معلوم مي شود دعاي امام زمان مستجاب گرديده و او مورد نظر امام غايب مي باشد. يادش گرامي و مضجع شريفش پرنور باد.
منبع: كتاب بسوي ظهور.
شيخ صدوق در زمان غيبت صغراي امام زمان
در طول غيبت صغرا ارتباط مردم به طور كامل با حضرت ولي عصرf قطع نبود و چهار نفر يكي پس از ديگري از سوي آن حضرت به نمايندگي منصوب شدند، تا مردم بتوانند مشكلات خود را از طريق آنان با امامشان در ميان بگذارند. اين چهار نفر علاوه بر مقام نيابت خاصه، خود از عالمان وارسته و فقهاي برجستۀ آن زمان بودند. وظيفۀ آنها اين بود كه پيغامها و نامههاي مراجعان را به حضرت ولي عصرf برسانند و پاسخها و دستورهاي آن حضرت را به مردم ابلاغ كنند.
اين چهار نفر كه «وكلاي خاص» و «نواب اربعه» ناميده ميشوند، عبارتند از:
۱٫ عثمان بن سعيد
۲٫ محمد بن عثمان سعيد
۳٫ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي
وي همان كسي است كه تقاضانامۀ پدر شيخ صدوق را به امام زمانa رساند و خبر مسرّت بخش استجابت دعاي آن حضرت را و اينكه خداوند به او فرزندان صالحي عطا خواهد كرد، به علي بن بابويه ابلاغ نمود.
۴٫ علي بن محمّد سمري [سيمري]
شيخ صدوق در اوايل سفارت سومين نايب يعني شيخ ابوالقاسم حسين بن روح، ديده به جهان گشود. بنابراين تا سن ۲۲ يا ۲۳ سالگي در زمان غيبت صغرا ميزيسته و دوران نيابت دو نفر از نواب اربعه را درك كرده است. و بقيه عمر را در دوران غيبت كبرا سپري نموده است.
ابوجعفر محمّد بن علي بن حسين بن بابويه قمي مشهور به شيخ صدوق (م 1381 ق.) از فقها و محدّثان بزرگ شيعه است كه بسياري از علماي اماميه كلام او را به مانند نصّ منقول و خبر مأثور مي دانند. وي در «باب الامامة» از كتاب الهداية خود پس از بيان مباني امامّت و اصول اعتقاد شيعه در اين زمنيه، به موضوع معرفت امامان مي پردازد و در ذيل بابي با عنوان «باب شناخت اماماني كه پس از پيامبر خدا(ص) حجَّت هاي الهي بر مردم هستند» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته است.
در قسمت هاي پيشين اين مقاله هشت مورد از ويژگي هاي امامان معصوم كه شيخ صدوق(ره) اعتقاد به آنها را در باب معرفت امام(ع) لازم دانسته است، بررسي كرديم و گفتيم كه هر مسلمان بايد معتقد باشد كه امامان دوازده گانه، پيشوايان واجب الاطاعة، گواهان بر مردم، راه هاي رسيدن به خدا، جايگاه هاي علم الهي، مفسّران وحي، اركان توحيد، پيراستگان از هر گونه خطا و اشتباه هستند.
مي گويند، اگر كسي چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو كند، حضرت خضر به ديدنش ميآيد و آرزوهايش را برآورده ميكند.
سي و نه روز بود كه مرد بيچاره هر روز صبح خيلي زود از خواب بيدار ميشد و جلو در خانهاش را آب ميپاشيد و جارو ميكرد.
او از فقر و تنگدستي رنج ميكشيد. به خودش گفته بود:
اگر خضر را ببينم، به او ميگويم كه دلم ميخواهد ثروتمند بشوم.
روز چهلم فرارسيد. هنوز هوا تاريك و روشن بود كه مشغول جارو كردن شد.
كمي بعد متوجه شد مقداري خار و خاشاك آن طرفتر ريخته شده است. با خودش گفت:
با اينكه آن آشغالها جلو در خانه من نيست، بهتر آنجا را هم تميز كنم.
هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نبايد جاهاي ديگر هم كثيف باشد.
مرد بيچاره با اين فكر آب و جارو كردن را رها كرد و داخل خانه شد تا بيلي بياورد و آشغالها را بردارد.
ناگهان صداي پايي شنيد. سربلند كرد و ديد پيرمردي به او نزديك ميشود. پيرمرد جلوتر كه آمد سلام كرد.
مرد جواب سلامش را داد.
پيرمرد پرسيد: .صبح به اين زودي اينجا چه ميكني؟
مرد جواب داد: دارم جلو خانهام را آب و جارو ميكنم.
آخر شنيدهام كه اگر كسي چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو كند، حضرت خضر را ميبيند..
پيرمرد گفت: حالا براي چي ميخواهي خضر را ببيني؟
مرد گفت: آرزويي دارم كه ميخواهم به او بگويم..
پيرمرد گفت: چه آرزويي داري؟ فكر كن من خضر هستم، آرزويت را به من بگو..
مرد نگاهي به پيرمرد انداخت و گفت: برو پدرجان! برو مزاحم كارم نشو..
پيرمرد گفت: گفتم كه، فكر كن من خضر باشم هر كاري را كه ميخواهي به من بگو شايد بتوانم برايت انجام بدهم..
مرد كه حال و حوصلهي جروبحث كردن نداشت، رو به پيرمرد كرد و گفت:
اگر تو راست ميگويي و حضرت خضر هستي، اين بيلم را پارو كن ببينم..
پيرمرد نگاهي به آسمان كرد. چيزي زيرلب خواند و بعد نگاهي به بيل مرد بيچاره انداخت.
در يك چشم بههم زدن بيل مرد بيچاره پارو شد.
مرد كه به بيل پارو شدهاش خيره شده بود، تازه فهميد كه پيرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است.
چند لحظهاي كه گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسي كند و آرزوي اصلياش را به او بگويد، اما از او خبري نبود.
مرد بيچاره فهميد كه زحماتش هدر رفته است.
به پارو نگاه كرد و ديد كه جز در فصل زمستان بهدرد نميخورد در حالي كه از بيلش در تمام فصلها ميتوانست استفاده كند.
از آن به بعد به آدم ساده لوحي كه براي رسيدن به هدفي تلاش كند،
اما در آخرين لحظه به دليل ناداني و سادگي موفقيت و موقعيتش را از دست بدهد، ميگويند : بيلش را پارو كرده است
مغازه داري روي شيشه مغازه اش اطلاعيه اي به اين مضمون نصب كرده بود؛ "توله هاي فروشي".
پسركي اطلاعيه را ديد و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسيد :
"قيمت تولهها چنده؟"
مغازه دار پاسخ داد: "هر جا كه بري قيمتشون از ٣٠ تا ٥٠ دلاره".
پسرك دست در جيبش كرد و مقداري پول خرد بيرون آورد و گفت: من ٢ دلار و ٣٧ دارم، ميتوانم يه نگاهي به توله ها بيندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندي سوت زد، با صداي سوت، يك سگ ماده با پنج توله فسقلياش كه بيشتر شبيه توپهاي پشمي كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بيرون آمدند و توي مغازه براه افتادند. يكي از توله ها به طور محسوسي مي لنگيد و از بقيه توله ها عقب ميافتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله لنگ كه عقب مانده بود اشاره كرد و پرسيد:
" اون تولههه چشه؟"
صاحب مغازه توضيح داد كه دامپزشك بعد از معاينه اظهار كرده كه آن توله فاقد حفره مفصل ران است
و به همين خاطر تا آخر عمر خواهد لنگيد. پسر كوچولو هيجان زده گفت:
" من همون توله رو مي خرم "
صاحب مغازه پاسخ داد: "نه، بهتره كه اونو انتخاب نكني. تازه اگر واقعاً اونو مي خواي، حاضرم كه همين جوري بدمش به تو".
پسر كوچولو با شنيدن اين حرف منقلب شد. او مستقيم به چشمان مغازه دار نگريست
و در حالي كه با تكان دادن انگشت سبابه روي حرفش تاكيد ميكرد گفت:
" من نمي خوام كه شما اونو همين جوري به من بديد. اون تولههه به همان اندازه توله هاي ديگه ارزش داره
و من كل قيمتشو به شما پرداخت خواهم كرد.
در واقع، ٢ دلار و ٣٧ سنت شو همين الان نقدي ميدم و بقيه شو هر ماه پنجاه سنت، تا اين كه كل قيمتشو پرداخت كنم".
مغازه دار بلافاصله گفت: "شما بهتره اين توله رو نخريد، چون اون هيچوقت قادر به دويدن و پريدن و بازي كردن با شما نخواهد بود".
پسرك با شنيدن اين حرف خم شد، با دو دستش لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا كشيد.
پاي چپش را كه بدجوري پيچ خورده بود و به وسيله تسمه اي فلزي محكم نگهداشته شده بود،
به مغازه دار نشان داد و در حالي كه به او مينگريست، به نرمي گفت:
" مي بينيد، من خودم هم نميتوانم خوب بدوم، اين توله هم به كسي نياز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه "
روزي بيل گيتس به رستوراني ميره و بعد از تموم شدن غذاش ۲ دلار به گارسون پاداش ميده.
گارسون تعجب ميكنه و ميگه جناب بيل گيتس، دختر شما ديروز به همين رستوران اومد و ۱۰۰ دلار به من پاداش داد،
شما فقط ۲ دلار پاداش دادين !
بيل گيتس در جواب گفت:
اون دختره يك بيليونر هست و من پسره يك كشاورز !
دختر كوچولو وارد بقالي شد و كاغذي به طرف بقال دراز كرد و گفت :
مامانم گفته چيزهايي كه تو اين ليست نوشته بهم بدي ، اينم پولش
بقال كاغذ رو گرفت و ليست نوشنه شده در كاغذ رو فراهم كرد و به دست دختر بچه داد ، بعد لبخندي زد و گفت :
چون دختر خوبي هستي و به حرف مامانت گوش ميدي ، ميتوني يه مشت شكلات بعنوان جايزه برداري
ولي دختر كوچولو از جاي خودش تكون نخورد ، مرد بقال كه احساس كرد دختر بچه براي برداشتن شكلات ها خجالت ميكشه گفت :
دخترم خجالت نكش بيا جلو خودت شكلاتهاتو بردار
دخترك پاسخ داد : عمو نميخوام خودم شكلاتها رو بردارم ، نميشه شما بهم بدين ؟
بقال با تعجب پرسيد ؟
چرا دخترم ؟ مگه چه فرقي ميكنه ؟
و دخترك با خنده اي كودكانه گفت :
" آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !! "