اعتراف ميكنم دوران بچگيم هروقت يه فيلم خارجي ميديدم (اون موقع نميدونستم دوبله چيه) بعد اينكه تموم ميشد ميرفتم ساعتها تمرين ميكردم كه ببينم چجوري ميشه دهنتو وا كني حرف بزني ولي صدات چند ثانيه بعد بياد يا چجوري ميشه جمله رو بگيو دهنت رو ببندي ولي صدات همچنان تا چند ثانيه ادامه داشته باشه خلاصه پدر فككمو در مياوردم تا اينكه بعد از مدتي به اين فكر افتادم كه ايرانيا موهاشونو بيرون نميزازنكه پس اينا چجوري فيلم بازي ميكنن چرا پليس نميگيرتشون ؟؟؟ و سرانجام پس از روزها تفكر به اين نتيجه رسيدم كه اونا ايرانياي مقيم خارجن مخصوص رفتن اونجا فيلم بازي كنن بفرستن واسه ما :)))))


يه بار بچه كه بودم مهمون از شهرستان داشتيم اين مهمون صبح زود دشك و پتو ذو جمع كرده بود گذاشته كنار اتاق,منم پا شدم واسه اينكه مامانمو اذيت كنم رفتم لاي دشك خوابيدم بعدش خوابم برد!حالا مامانم اصلا نفهميده بود كه من. ٣بيدار شدم چه برسه به قايم شدن! بعدش رفته بود صدام كنه ديده بود نيستم كپ كرده بود!هيچي ديگه ساعت٢ بعد از ظهر بيدار شدم ديدم مامانم داره زار ميزنه همه همسايه ها هم دورس جمعن!
جاي همتون خالي كتك مفصلي خورديم!ايشالا قسمت همه بشه!

شنبه دوم 2 1391

زهرا : اعتراف مي كنم يه بار سر كلاس خوابم برده بود استاد مي خواست از كلاس بيرونم كنه ۳ دفعه گفت برو بيرون ! گفتم : چشم الان مي رم ( اما هر كاري مي كردم نمي شد ! ) دفعه آخر كه داد زد گفت پس چرا نميري ؟ منم داد زدم گفتم بابا ! پام خواب رفته !

 

حمد : يكي از مشكلات من در درس علوم دبستان ، اين بود كه فك مي كردم حس چشايي مربوط به چشمه ، حس بينايي مربوط به بيني !

 

حامد : اعتراف مي كنم بچه كه بودم مجري برنامه كودك مي گفت نقاشي هاتونو واسم بفرستيد، من هم نقاشي مي كشيدم و از پشت تلويزيون ( از اون مدل مبلي قديمي ها ) مي انداختمش تو !! همش هم منتظر بودم نقاشي هامو نشون بده ! بعد از چند وقت تلويزيون خراب شد و تعمير كار اومد وقتي پشتشو باز كردن …

 

اعتراف مي كنم كه تا كلاس پنجم دبستان فكر مي كردم وقتي مي گن يه كاروان داره مشهد حتماً منظور از كاروان سفر با شتره !


اولين باري كه ويندوزم پريد من كل سيستم از مانيتور گرفته تا موس رو بردم شركت تا برام ويندوز عوض كنند. بي معرفت ها بهم نگفتند كه فقط بايد كيس رو بيارم. اين كار يه دو سه بار ديگه هم تكرار شد! …

چهارشنبه سیم 1 1391

ستاره : اعتراف مي كنم يه بار اتو كشيدن موهام يك ساعت طول كشيد ، چون موهام بلند بود ، بعد از كلي كيف كردن و احساس رضايت ، نگاه كردم ديدم اتوي مو خاموشه !

 

نويد : چند وقت پيش تو حياط خونه سيگار مي كشيدم كه صداي باز شدن در حياط اومد منم حول شدم سيگار رو روي گوشيم خاموش كردم و بدتر از اون اين كه بلافاصله گوشي رو پرت كردم توي باغچه و سيگار خاموش موند تو دستم !

 

نگار : كلاس اول دبستان بودم سر درس ” ص ” وقتي داشتم مشقاشو مي نوشتم به ذهنم رسيد ما تو زبان عاميانه مي گيم ” بارون ” اما كتابيش مي شه ” باران “، پس صابون هم لابد صابان هست اصلش ! از اين نبوغ خودم كيف كردم ، همه مشقامو نوشتم صابان ! فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زير سوال !

 

شيوا : اعتراف مي كنم بچه كه بودم يه بار با آجر زدم تو سر يكي از بچه هاي اقوام ، تا ببينم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها مي چرخه يا نه ! تازه هي چند بار پشت سر هم اين كار رو كردم ، چون هر چي مي زدم اتفاقي نمي افتاد !

 

بهزاد: اعتراف مي كنم كلاس اول دبستان بودم تحت تاثير اين حرفا كه نبايد به غريبه آدرس خونه تون رو بديد، روز اول به راننده سرويس آدرس اشتباهي دادم و از يه مسيري الكي تا خونه پياده رفتم و تازه فرداش موقعي كه سرويس دنبالم نيامد تازه شاهكارم براي خانواده معلوم شد !

چهارشنبه سیم 1 1391

اعتراف مي كنم بچگي هام هميشه مي رفتم سر كوچه، يه خرابه اونجا بود، كلي اون جا رو با دست و چوب مي كندم شايد يه روزي پيداش كنم… تازه فيلم افسانه توشيشان رو ديده بودم، دنبال پول ها مي گشتم!


اعتراف مي كنم دوم دبيرستان كه بودم بعد پيدا كردن كارت واكسيناسيون پسر همسايمون كه واسه روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقاي احسان ؟ ۲۰ ساله ؟ نام پدر. . . هستيد ؟ ديروز واكسن سرخك-سرخجه زديد ؟ با تعجب گفت بله ! منم گفتم اشتباه شده واكسني كه ديروز زديد تا ۷۲ ساعت ديگه باعث بروز علايمي مي شه كه بايد تحت مراقبت باشيد مثل حمله هاي قلبي يا تنفسي !طرف از ترس از حال رفت و نيم ساعت بعد با آمبولانس بردنش بيمارستان هنوزم عذاب وجدان دارم !


 بتي : اعتراف مي كنم يه بار زنگ زدم ۷۰۰ اپراتور ايرانسل كلي پشت خط منتظر موندم تا بعد از يك ربع يه پسره جواب داد !  منم حواسم ديگه به گوشي نبود هل شدم گفتم : سلام منزل آقاي ايرانسل ؟  …


مهرشاد : يك روز ايستاده بودم منتظر تاكسي هي مي گفتم ميدون ونك ! بعد از ۲-۳ بار ديدم بهم بد نگاه مي كنن ! دور و برم رو كه نگاه كردم فهميدم ايستاده ام توي ميدان ونك مي گم ونك !

شميم : اعتراف مي كنم معلم دوم دبستانم مي گفت : املاها رو خودتون بنويسيد كه من با دوربين مخفي مي بينم كي به حرفام گوش مي ده .

از اون روز كار من شده بود گشتن سوراخ سمبه هاي خونه و سوال هاي مشكوك از مامان بابام : امروز كي اومد ؟ كي رفت ؟ به كدوم وسيله ها دست زد ؟ بيشتر هم به دريچه كولر شك داشتم ! …

چهارشنبه سیم 1 1391
X