اعتراف مي كنم وقتي بچه بودم فك مي كردم اگه وسط يه برناه كاري برات پيش اومد تلويزيون خاموش كني بعد برگري از ادامش ميتوني فيلم ببيني؛ يه بار بايد ميرفتم نون مي گرفتم با خواهرام داشتيم حاج زنبور عسل مي ديدم وسط كارتون اونارو راضي كردم و تلويزيون خاموش كردم كه وقتي برگشتم با هم بقيشو ببينيم.